صراط مستقیم

فرهنگی،اعتقادی،اجتماعی

صراط مستقیم

فرهنگی،اعتقادی،اجتماعی

صراط مستقیم

من، علی سهراب پور، متولد شهرستان کازرون (استان فارس) و فعلا در حوزه علمیه کازرون مشغول به تدریس هستم.
تمام تلاش من این است که بتوانم خدمتی از لحاظ فکری و اعتقادی به دوستان عزیزم کرده باشم.

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان نظرآهاری» ثبت شده است

خداوند گفت : « دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، آن گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.»

 وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود. عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.

وخدا گفت:« اگر بدانید، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.»

 خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود. همین که باران ، باریدن گرفت، آنان که اشک را می شناختند، رسالت او را دریافتند،پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .

خدا گفت : «اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.»

 خداوند پیغامبر باد را فرستاد، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت .پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند . 

خداوند گفت : «آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد و قلب مومن این چنین است .» 

 خدا گلی را از خاک برانگیخت، تا معاد را معنا کند . 

و گل چنان از رستخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی را دید، رستاخیز را به یاد آورد . 

خدا گفت : «اگر بفهمید، تنها با گلی قیامت خواهد شد.»

 خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند، عده ای پیام دریا را دانستند، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند، که هیچ از آنها باقی نماند . 

خدا گفت : «آن که به پیغمبر آب ها اقتدا کند، به بهشت خواهد رفت .»

و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت : «جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است...»
عرفان نظرآهاری

  • علی سهراب پور

خاک خوشبخت

۱۲
خرداد

سالها پیش از این

             زیر یک سنگ گوشه ای از زمین

  من فقط یک کمی خاک بودم همین!

یک کمی خاک که دعایش

           پر زدن آن سوی پرده ی آسمان بود!

                         آرزویش همیشه

          دیدن آخرین قله ی کهکشان بود!

*

خاک هر شب دعا کرد

      از ته دل خدا را صدا کرد.

             یک شب آخر دعایش اثر کرد

                          یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

وخدا تکه ای خاک برداشت

              آسمان را در آن کاشت

                        خاک را

                            توی دستان خود ورز داد

                                         روح خود را به او قرض داد

خاک

  توی دست خدا نور شد

                          پر گرفت از زمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت

             من همان نور هستم

پس چرا گاهی اوقات

            این همه از خدا دور هستم

 شعر از عرفان نظر آهاری

  • علی سهراب پور