سال گذشته بود که پروردگار عالم توفیق زیارت مدینه منوره و بیت الله الحرام را نصیبم کرد.
شبی که قرار بود فردای آن عازم شویم؛ برای خداحافظی و مدد گرفتن به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم. بعد از زیارت وقتی قصد برگشت را داشتم متوجه حضور حضرت آیت الله مصباح یزدی در حرم شدم. ایشان گوشه ای از حرم به گونه که تقریبا هم روبه حرم و هم رو به قبله باشند بر روی یک صندلی مشغول نماز خواندن بودند.
با خودم گفتم حالا که قرار است فردا عازم خانه خدا باشم؛خدمت ایشان برسم و از ایشان تقاضای نصیحت و توصیه ای کنم. به همین نیت کنار ایشان ایستادم تا وقتی که نمازشان تمام شد و قصد بلند شدن دارند،درخواستم رو مطرح کنم.
لحظه ای صبر دادم تا نمازشان تمام شد، اما ایشان دوباره تکبیره الاحرام نمازی دیگر گفتند.منتظر ماندم تا این نماز تمام شود اما باز تکبیره الاحرام دیگری.
حدود یک ربعی به همین منوال گذشت و من همچنان ایستاده بودم. منتظر بودم ببینم آیا بعد از اتمام نماز دوباره تکبیره الاحرام می گویند یا نه که خوشبختانه (چون خسته شده بودم) دیگر تکبیره الاحرامی در کار نبود و ایشان مشغول گفتن ذکری شدند.
داشتم خودم رو برای سوال پرسیدن آماده می کردم که دیدم ایشان دوباره تکبیره الاحرام گفتند و حدود یک ربع دیگه هم ادامه پیدا کرد که خوشبختانه ( چون خیلی خسته شده بودم) ایشان دیگر تکبیره الاحرامی نگفتند و مشغول دعا و ذکر شدند. و من خوشحال که نماز ایشان دیگر تمام شده و الان بلند می شوند.
اما بر خلاف انتظار من آنچه دیدم الله اکبر دیگری بود.
و تقریبا یک ربعی دیگه هم به امید این که الان نماز ایشان تمام می شود ایستادم اما نه....
انگار قرار نبود که نماز ایشان تمام شود و ما درخواستمان رو مطرح کنیم.با خود می گفتم حتما این یکی دیگه نماز آخر است اما نبود که نبود
در حالت انتظار و خستگی به سر می بردم که یک دفعه چیزی به قلبم خطور کرد
- مگر نمی خواستی توصیه و نصیحتی بشنوی. خب این هم توصیه. توصیه و نصیحتی که ایشان با عمل به تو می گوید. توصیه ایشان یک کلمه است:
عبادت و بندگی خدا
- ۰ نظر
- ۰۲ تیر ۹۱ ، ۱۱:۵۸
- ۲۴۹۱ نمایش