سفری شیرین تر از عسل 2
بعد از اذان مغرب بود که به شهر پیامبر؛ مدینه منوره رسیدیم. به هتل رفتیم و بعد از این که کارت اتاقمان را گرفتیم و نماز را خواندیم و یه مقداری هم استراحت کردیم، همه ی کاروان به اتفاق روحانی کاروان عازم مسجد النبی شدیم.
فاصله هتل ما تا مسجد النبی 2-3 دقیقه ای بیشتر نبود. در بین راه فقط به یک چیز می اندیشیدم... خدایا الان در جایی هستم که همیشه آرزویش را داشته ام، همواره دعایش را و درخواستش می کرده ام. خدایا تو را شکر
بالاخره به صحن مسجد نبوی رسیدیم و روحانی ما شروع کرد به اذن ورود خواندن . با اشک و ذکر به مسجد نزدیک تر می شدیم تا این که به جلو گنبد سبز و زیبای مسجد رسول رسیدیم .(تقریبا همان جایی که در عکس می بینید)
همه با هم شروع به سلام دادن به حضرت رسول کردیم ...السلام علیک یا رسول الله...السلام علیک یا خیره الله... بعد از سلام و عرض ارادت به رسول الله ، نوبت عرض سلام و احترام به بی بی دو عالم بود.... السلام علیک یا فاطمه الزهرا ... السلام علیک یا بنت رسول الله.....
همه در یک حال خوشی بودیم که ناگهان فریاد و داد بلندی توجه ما رو به خود جلب کرد...آری یکی از مسولان وهابی حرم که سوار بر ماشین کوچکی که مخصوص گشت در صحن مسجد بود جلو ما ایستاده بود و خدا می داند با تمام خشونت همراه با کینه با عربی بر ما فریاد می کشیدکه :
چرا تجمع کردید و دارید سلام می دهید و گریه می کنید، حق تجمع را ندارید ، نباید بایستید ، گریه نکنید و سریع حرکت کنید و ....
و ما به ناچار حرکت کردیم اما هرچه به اطرافم نگاه می کردم می دیدم گروها و دسته های مختلفی از کشورهای مختلف مانند ما تجمع کردند و زیارت نامه می خوانند و هیچ کسی با آنان کاری ندارد
در همین فکر بودم که روحانی ما جمله ای گفت که جگر همه را سوزاند: رفقا ببینید اینان طاقت دیدن گریه های ما شیعیان رو ندارند و با ما اینگونه با نفرت و غضب برخورد می کنند ، اینان طاقت شنیدن نام فاطمه زهرا را ندارند ...حالا تصور کنید با خود زهرا چگونه برخورد می کردند.....حتی نمی گذاشتند مادرمون هم در خانه خویش گریه کند.... خدایا زهرا از دست اینان چه کشید...