صراط مستقیم

فرهنگی،اعتقادی،اجتماعی

صراط مستقیم

فرهنگی،اعتقادی،اجتماعی

صراط مستقیم

من، علی سهراب پور، متولد شهرستان کازرون (استان فارس) و فعلا در حوزه علمیه کازرون مشغول به تدریس هستم.
تمام تلاش من این است که بتوانم خدمتی از لحاظ فکری و اعتقادی به دوستان عزیزم کرده باشم.

آخرین نظرات

۲۱ مطلب با موضوع «سوالات اعتقادی» ثبت شده است

یکی از سوالاتی که مطرح می شود این است که چرا خداوند در آیه 34 سوره نساء زدن زنان را مجاز دانسته است؟ آیا این مسئله ظلم به زن نیست؟


در پاسخ به این سوال باید عرض کنیم:

 

برای این که بتوانیم قضاوت درست و درک صحیحی از این آیه قرآن بدست بیاوریم لازم است عین آیه قرآن را ذکر کنیم. آیه 34 سوره نساء می فرماید:

فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الله وَاللاّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإنْ أَطَعْنَکمْ فَلاَ تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً"؛


زنان صالح، زنانى هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى که خدا براى آنان قرار داده، حفظ می ‏کنند. و (اماآن دسته از زنان را که از نشوز و سرکشى و مخالفتشان بیم دارید،پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دورى نمایید! و (اگر این راه هم موثر نبود،) آنها را بزنید! و اگر از شما پیروى کردند، راهى براى تعدى بر آنها نجویید)بدانید) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترین قدرتهاست)


همان طور که ملاحظه فرمودید خداوند حکم زدن را فقط و فقط در مسئله نشوز جایز دانسته آن هم بعد از طی مراحل دیگر.

اما نشوز بدین معناست که زن در مقابل تکالیف اختصاصیش یعنی تمکین بدون هیچ عذر موجهی سرپیچی نماید.

اما برای اینکه مسئله زدن و کیفیت آن قابل فهم باشد نیاز به این مقدمه است(لطفا دقت کنید).

قبل از اسلام به زن اهمیت زیادی داده نمی شد و ظلم های فراوانی به ایشان روا داشته می شد. این مسئله هم اختصاص به عرب ها نداشت و در همین ایران خودمان نیز محدودیت ها و ظلم های فراوانی به زن می شد و حق اعتراضی هم نداشتند. اما اسلام با هرگونه ظلم و ستم به زنان مخالفت کرد و دختر را هدیه الهی به زن و شوهر دانست.

توصیه های زیاد اسلام به برخورد همراه با لطافت و محبت و توجه بیشتر به دختر از همین باب بود. اسلام زن را مانند گلی توصیف کرد که مرد موظف است از او با مهربانی مراقبت کند، اسلام زن را مخلوقی از مخلوقات خدا به حساب آورد و در انسانیت او هیچ تفاوتی با مرد قائل نشد .  اما توصیه های اسلام در مورد زنی که ازدواج می کند بیشتر است.

به مرد توصیه می کند: برای او مهریه که نشان از مهر و محبت است قرار دهد،  او را به بهترین نام ها که دوست می دارد صدا کند، توصیه می کند که لقمه ی غذا در دهان او بگذارد، توصیه می کند او را به کارهای منزل مجبور نکند،  در کارهای خانه به او کمک کند، به او ابراز محبت کنید و بگوید که دوستش دارد.

توصیه می کند که مرد قدردان زحمات او باشد، توصیه می کند از لحاظ جنسی به او ظلم نکند، توصیه می کند تا آنجا که در توان مرد است درجهت تامین وسائل رفاهی زندگی برای همسر خود کوشش کند، توصیه می کند اگر همسر روحیات بد و مشکلاتی دارد صابر باشد، توصیه می کند با انصاف و عدالت با او برخورد کند و بالاخره توصیه می کند او را ابزاری برای رسیدن به اشباع غرایز جنسی خود نداند بلکه او را همراه جاده سعادت خود به شمار آورد.

حال شما تصور کنید مردی که در منزل با همسر خود این گونه رفتار کند و تا می تواند از محبت به همسرش دریغ نکند؛ اما با این حال زن از تنها وظیفه خود که تمکین در مقابل شوهر است سرپیچی کند این مرد چگونه باید رفتار کند.

آیا زن را طلاق دهد؟ آیا به او بی احترامی کند؟ آیا از او شکایت کند؟ آیا مسئله را با دیگران در میان بگذارد؟ آیا او را آن قدر بزند تا به راه بیاید؟ هیچکدام. اسلام هیچکدام را توصیه نمی کند.

بلکه توصیه اسلام این است که در مرحله اول مرد با مهر و محبت زن را نصیحت کند که چرا از وظیفه خود سرپیچی می کند و با صحبت و نصیحت مشکل را برطرف کند. البته واضح است که وقتی قرآن می فرماید او را نصیحت کند مقصود فقط یکبار نیست بلکه چندین بار مرد باید این کار را انجام دهد.

 اگر این کار نتیجه بخش بود که هیچ؛ اما اگر نتیجه بخش نبود در مرحله بعد مرد در هنگام خواب سعی کند روی خود را از زن برگرداند و با کمی فاصله با او بخوابد. چرا که این کار برای زنی که تا دیروز مورد مهر و محبت و توجه مرد بوده بسیار سنگین است و اگر واقعا زن از روی غفلت از وظایف خود سرپیچی می کند به خود می آید و رفتار خود را اصلاح می کند .

پس مرد تا مدتی این کار را انجام دهد و از این طریق نارضایتی خود را اعلام کند . اما اگر این مسئله هم کارساز نشد چی؟ توصیه اسلام آن است که در مرحله مرد می تواند(نه این که واجب باشد) به گونه ی دیگر این نارضایتی خود را نشان دهد و آن هم زدن زن است.
اما نه هر زدنی .بلکه طبق احادیث ما مرد حق ندارد زن را به گونه ای بزند که موجب سرخی و یا کبودی بدن او شود بلکه بر اساس روایت او را با مثل چوپ مسواک که خیلی سبک است و درد آن چنانی هم ندارد باید تنبیه کند. چنانکه پیامبر اکرم (ص)در مورد کیفیت زدن  فرمود : ضربا غیر مبرح؛ زدنی که درد آور و سخت نباشد. پس اسلام حتی می گوید درد آور هم نباشد.

 اما این سوال مطرح است این چه زدنی است که نه سرخ شود و نه کبود؟و حتی درد آور هم نباشد؟

پاسخ واضح است توصیه اسلام به زدن برای تخلیه عقده های مرد نیست بلکه مقصود آن است که زن به خود بیاید و صرفا از این جهت است. چرا که زنی که آن آن اندازه مورد توجه و محبت مرد بوده وقتی می بیند شوهرش او را می زند و لو  آرام به خود می آید و رفتار خود را اصلاح می کند. با خود می اندیشد که چه اشتباهی مرتکب شده که شوهرش مهر و محبت را از وی دریغ می کند.

این شیوه دقیقا بر اساس علم روانشناسی است و حاوی مسائل مهم تربیتی است. در روانشناسی گفته می شود که زنها فطرتا اقتدار طلب هستند و این حس اقتدار طلبی وقتی در آنان اشباع می شود که مورد مهر و محبت شوهرشان قرار گیرند. لذا اگر شوهر به او مهر و محبت کرد اما زن همچنان به وظایف خود عمل نمی کند  بدون شک مشکل از جای دیگر است. که در آن وقت راه اصلاح؛ استمرار بدون قید و شرط محبت نیست.

مسلم است زنی که با او اینگونه رفتار شود و باز هم تمکین نکند و وظیفه خود را انجام ندهد حتما یا قصد آزار و اذیت شوهر خود را دارد، یا با شخص دیگری ارتباط دارد،یا مشکلات دیگری که شاید هیچ ربطی به شوهرش نداشته باشد.

با این توضیحات روشن شد که این توصیه اسلام به مردان، به هیچ وجه ظلم به زن محسوب نمی شود بلکه اتفاقا بهترین راه برای اصلاح مشکل زن می باشد.

البته ناگفته نماند عده ای زدن در آیه را به معنای دیگری گرفته اند که در کتب تفسیری ذکر شده است

  • علی سهراب پور

سحر و جادو

۲۲
بهمن

یکی از سوالاتی که زیاد مطرح می شود، آن است که آیا سحر و جادو واقعیت دارد؟ آیا به وسیله سحر و جادو می توان در زندگی دیگران مشکلی به وجود آورد؟یا نه؟ اگر واقعیت دارد آیا راهی برای باطل کردن آن وجود دارد؟

ما سعی می کنیم پاسخ این سوال را در ضمن چند نکته بیان کنیم:

نکته اول: معنای لغوی سحر: سحر در لغت به دو معنی به کار برده شده است: 
1- خدعه و نیرنگ و شعبده و تردستی. 2ـ آنچه عوامل آن نامرئی و مرموز باشد. 
اما سحر در قرآن کریم در دو معنی به کار برده شده است: 1ـ به معنی فریفتن و تردستی و شعبده و چشم‌بندی که حقیقتی ندارد و تنها از راه تصرف در حواس تماشاچیان و حرکت‌های سریعی که از چشم تماشاچی مخفی است کاری انجام می‌دهند که خارق عادت به نظر می‌آید مثل عملی که ساحران فرعون انجام دادند که خداوند می‌فرماید: «فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم» هنگامی که ریسمانها را انداختند چشم‌های مردم را سحر کردند و آن‌ها را ترساندند).

2ـ سحری که در خارج منشاء اثر است و می‌تواند تأثیراتی بگذارد این معنا را از آیة 102 سورة بقره می‌توان استفاده کرد آنجا که می‌فرماید: «فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه» یعنی مردم از هاروت و ماروت چیزهایی یاد گرفتند که به وسیلة آن بین‌ زن و مرد جدایی و تفرقه می‌انداختند و در ادامة همین آیه می‌فرماید: «و یتعلمون ما یضرهم و لا ینفعهم» چیزهایی یاد می‌گرفتند که مضر به حالشان بود و نافع نبود.(برگرفته از تفسیر نمونه)

نکته دوم: انجام دادن سحر و جادو و هم چنین یاددادن و یادگرفتن آن در دین اسلام حرام است و جزء گناهان محسوب می شود. مگر این که  یاد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد.

امام على (علیه السلام ) مى فرماید: من تعلم شیئا من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه ؛کسى که سحر بیاموزد، کم یا زیاد، کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلى قطع مى شود.

نکته سوم: ممکن است عده ای با یاد گرفت سحر و جادو بتوانند در زندگی دیگران مشکلی به وجود بیاورند چنانچه قرآن کریم در آیه 102 سوره بقره این موضوع را تایید می کند و می فرماید: فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه؛  آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدائى بیفکنند.

نکته چهارم: نباید هر مشکل و یا مسئله ای که در زندگی به وجود می آید آن را به پای سحر و جادوی دیگران گذاشت. متاسفانه شاهدیم عده ای به جای این که به دنبال حل مشکل و ریشه یابی مشکلات خود باشند ؛ دائما آن را به پای سحر و جادو می گذارند. دختران بسیاری را دیده ایم که علت نیامدن خواستگار برای خود و یا جواب منفی خواستگارها را پای سحر و جادو می دانند؛ غافل از آن که اگر زندگی گذشته خود را مرور کنند پی خواهند برد که خیلی از خواستگارها را به دلایل مختلف و یا بعضا بی معنا جواب منفی داده اند و یا توقعات بیش از حد خودشان باعث جواب منفی خواستگارها شده است.

البته عده ای هم وجود دارند که به دلایل مختلف؛ خواستگار برای آنان نمی آید و این مسئله هیچ ربطی به سحر و جادو نیز ندارد. مثلا متاسفانه بعضی اوقات به خاطر وضعیت مالی خانواده دختر؛ و یا چهره دختر و یا بد نامی خانواده او و یا دلایل مختلف دیگر کسی از او خواستگاری نمی کند.

آیا صحیح است این همه دختری که خواستگار ندارند و یا خواستگاری ها به نتیجه مطلوب نمی رسد ؛ دلیل آن را سحر و جادو بدانند؟

اصولا خیلی از مواردی که ما آن را سحر و جادو می دانیم جز وهم و خیال چیزی دیگری نیست.

نکته پنجم: گاهی از اوقات نیز؛مشکلاتی که در زندگی بعضی از ماها به وجود می آید نتیجه مستقیم رفتار بد خودمان می باشد. عده ای که در زندگی دیگران اختلاف و مشکل به وجود می آوردند و یا می آورند و با غیبت؛ تهمت و سخن چینی بین عده ای را به هم می زنند باید منتظر باشند در زندگی خودشان نیز همین مشکلات به وجود بیاید.

نکته ششم: در روایت ما و نیز سخنان بزرگان برای باطل کردن سحر و جادو راههای مختلفی ارائه شده است ما در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. مرحوم شیخ عباس قمی (ره‌) در کتاب "باقیات الصالحات‌" (حاشیه کتاب مفاتیح الجنان‌) می‌گوید: جهت باز کردن بسته شده آیات زیر را نوشته همراه او نموده و بر او آویزان کنند

اول: دو آیه اول سوره فتح

و سورة نصر

و این آیات را وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (سوره روم آیه 21)

ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ (مائده‌،23)

  فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ ﴿١١﴾ وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (سوره قمر ، 11 و 12) ;

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی ( طه ، 25 - 28)

وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ ۖ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا(کهف‌،99)


لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ( سوره توبه ، 128،129)

2. دعا و تضرع به درگاه خداوند. کسی که دعا می کند باید توجه داشته باشد که قدرت خداوند از همه قدرت ها بالاتر است و اگر پروردگار عالم اراده کند تمام سحر و جادوها باطل خواهد شد. متاسفانه خیلی از اوقات وقتی ما دعایی می کنیم از عمق وجودمان باور نداریم که خداوند می تواند آن دعا را مستجاب کند و در واقع به خدا سوء ظن داریم و لذا طبق احادیث دعایمان مستجاب نمی شود. البته در مورد شرایط دعا بنده قبلا مطالبی را در وب سایت قرار داده ام که می توانید رجوع کنید. اینجا

3. درخواست دعا از بزرگان و بندگان پاک الهی. این مسئله یک مسئله مجرب است و بنده بارها بعینه اثر آن را در موراد مختلف دیده ام.

4. هر روز پنج مرتبه آیة الکرسى را بخوانید و به خود و اطرافیانتان بدمید

5. هر روز هر چند به مقدار کمی صدقه دادن

  • علی سهراب پور

 

 

سؤال:

بعضی از افراد سؤال می‌کنند، مگر اسلام دین عدالت و مساوات نیست؟ پس چرا خون بها و دیه‌ی زن نصف دیه‌ی مرد است؟1

پاسخ:

ما در مقام پاسخ به این افراد می‌گوییم:

 

اولاً: بین عدالت و مساوات فرق است. عدالت یعنی هر چیزی را در جا و محل خودش قرار دادن و هر موجود مستحقی را به حقش رساندن. ولی مساوات آن است که همه‌ی مردم به یک چشم دیده می‌شوند و فرقی میان عالم و جاهل، خوب و بد و.... گذاشته نشود.

 

طبق این تعریف معلوم می‌شود که گاهی برقراری مساوات در جامعه ظلم است. مثل این‌که جامعه‌ای میان انسانی که عمرش را به تحصیل علم و آموختن فنی گذرانده و بین فردی که عمرش را به بطالت گذرانده، فرقی نگذارد.

 

در بین زن و مرد هم باید عدالت برقرار نمود؛ و عدالت به این است که هر کدام طبق توان، شایستگی و وظیفه‌ای که دارند به حقشان برسند؛ و اِلّا مساوات بین زن و مرد ظلم است، چرا که زن و مرد از جهات مختلفی با هم متفاوتند.

 

ثانیاً: دیه که خون بهای انسان نیست. چرا که اصلاً ارزش و بهای انسان به خونش نیست، تا گفته شود، اسلام که دیه‌ی زن را نصف قرار داده پس ارزش زن را پایین آورده.

 

ثالثاً: دلیل این که دیه‌ی زن نصف دیه‌ی مرد است(البته باید توجه داشت، دلیل زیادی دیه‌ی مرد منحصر به این نیست، و شاید حکمت‌های دیگری هم داشته باشد) آن است که: دیه در حقیقت یک نوع مجازات و جبران خسارت مالی است.

 

با این توضیح که: پرداخت دیه برای مجرم یک نوع مجازات مالی است، تا این که حواسش را جمع کند و بار دیگر آن عمل را تکرار نکند. و از یک طرف هم جبران مالی است برای فرد یا خانواده‌ی آن فردی که خسارت دیده. زیرا فردی که مورد ضرب قرار گرفته مدتی از فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی محروم می‌گردد و اگر از بین برود با فقدان او ضرر اقتصادی به خانواده‌اش وارد می‌شود و مجرم با پرداخت دیه، آن ضرر اقتصادی را تا حدودی جبران می‌کند. و معلوم است که ضرر مالی که با از بین رفتن یک مرد به خانواده می‌رسد، بیشتر از فقدان یک زن می‌باشد. چرا که غالباً مردهاهستند که نان‌آور و مسؤول دخل و خرج زندگی هستند. بر همین اساس دیه‌ی مرد دو برابر دیه‌ی زن است.

 

اگر کسی بگوید این حرف کامل نیست چرا که در بعضی از خانواده‌ها زن‌ها هستند که نان‌آور خانواده‌اند و مسائل اقتصادی به عهده‌ی آن‌هاست و با از بین رفتن آن‌ها مسلماً ضرر بیشتری به خانواده می‌رسد، ما می‌گوییم: احکام و دستورات دین غالبی است،2 یعنی خداوند در هنگام جعل و قرار دادن قانون نظر به غالب افراد جامعه دارد. ودرمسئله‌ی دیه غالباً نان‌آور خانواده مردها هستند و اصلاً این وظیفه بر عهده‌ی مردهاست. لذا دیه‌ی آن‌ها دو برابراست.

 

البته اگر زنانی باشند که پایه‌ی اقتصادی خانواده بر عهده‌ی آنان باشد و تنها نان‌آور خانه باشد و یا با آسیب‌دیدن این گونه زنان در حادثه‌ای یا با از بین رفتنشان ضربه‌ی مالی به خانواده‌شان وارد شود. در این موارد، قاضی و حاکم شرع با اختیاراتی که دارد و قانون هم پیش‌بینی کرده باید از طریق بیت‌المال این کمبود اقتصادی و ضربه‌ی مالی را جبران نماید.

 

خلاصه این‌که دیه یک مسئله‌ی اقتصادی است و مربوط به جنبه‌ی بدنی است. و هیچ ربطی به ارزش زن و مرد ندارد. 3

 

یک نکته بسیار مهم:

اگر ما به دقت در مسئله دیه بنگریم،پی خواهیم برد که این حکم در حقیقت به نفع زنان است و نه به ضرر آنان.

چرا که مثلا ؛ وقتی مرد یک خانواده از بین می رود.دیه این مرد به خانواده او می رسد و هر چه دیه بیشتر باشد ،سهم بیشتری مثلا به زن او می رسد.

 

پاورقی:

 

1- شاید اگر این گونه سؤال شود که« چرا دیه‌ی مرد دوبرابر دیه‌ی زن است» دقیق‌تر باشد

2- بشر هم در وضع قوانین غالب افرادرا می‌بیند وبعد برای آن قانون استثناء وتبصره قرار می‌دهد

3- بر گرفته از پاسخ به پرسش های جوانان ج1.با تصرفات فراوان

  • علی سهراب پور

باب مقدمه ای بر بهائیت

 

باب کیست؟

سید علی محمد شیرازی بنیانگذار فرقه ضاله «بابیه» در محرم 1235 قمری در شهر شیراز به دنیا آمد.پدرش محمد رضا و مادرش فاطمه بیگم و بنا به قولی خدیجه بیگم نام داشت.

 

 هنوز کودک بود که پدرش را از دست داد، خواندن و نوشتن را به شیوه معمول زمانه خویش در شیراز آغاز کرد،بعد از مدتی روانه بندر بوشهر شد و تحت کفالت دایی اش قرار گرفت و مدتی را نزد یک مکتب دار که از پیروان فرقه « شیخیه» بود، به کار آموختن پرداخت.

«سید علی محمد شیرازی» (باب) که دوران مکتب و تحصیلات مقدماتی خود را در شیراز تحت نظر معلمی به نام شیخ عابد که دارای اعتقادات متعصبانه « شیخیگری» و از پیروان شیخ احمد احسایی پیشوای بزرگ و بنیانگذار این فرقه بود، گذرانده و در شمار معتقدان این فرقه در آمده بود.

 

 با هدف تکمیل معلومات خود ، سفری هم به کربلا می رود و در آنجا مدت زمانی را در کلاس درس سید کاظم رشتی پیشوای وقت «: شیخیه» و جانشین شیخ احمد احسایی، موسس این فرقه، حضور می یابد.

 

بابی ها و بهایی ها سید علی محمد شیرازی را صاحب «علم لدنی» و او را امی می دانند و در این مورد به شدت مبالغه می کنند. آنان در مورد حضور وی در کلاس درس سید کاظم رشتی چنین می نویسند:

  • علی سهراب پور

سوال:

 

این‌که گفته می‌شود:«عرش خداوند بر آب قرار داشته» به چه معنا می‌باشد؟

 

 جواب:         

 

در آیه‌ی 7 از سوره هود می‌خوانیم که «کان عرشه علی الماء؛یعنی، عرش خداوند بر آب بود» برای رسیدن به پاسخ سوال اول باید معنای «عرش» و‌‌ «ماء» را بیان کنیم و بعد به سراغ پاسخ سوال برویم:

 

عرش در اصل به معنای «سقف» یا « شیء سقف دار» است و به تخت‌های بلند همانند تخت‌های سلاطین گذشته نیز عرش گفته می‌شود اما این کلمه بعداً  به معنای قدرت نیز به کار رفته است.

 

اما گاهی کلمه‌ی عرش به معنای«مجموعه‌ی جهان هستی» می‌باشد زیرا تخت قدرت خداوند همه‌ی این جهان را  فرا می‌گیرد. و اما کلمه «ماء»  معنای معمولی آن  «آب» است اما گاهی به هر شیء مایع«ماء»  گفته  می‌شود  مانند فلزات مایع و امثال آن.

 با آن‌چه در تفسیر این دو کلمه گفته شد چنین استفاده می‌شود که در آغاز آفرینش  جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده ( یا گازهای فوق العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت). سپس در این توده‌ی آب گونه حرکات شدید و انفجارات عظیمی رخ داد و قسمت‌هائی از سطح آن پی در پی  به خارج پرتاب شد این اتصال و به هم پیوستگی به انفصال و جدائی گرائید و کواکب و سیارات و منظومه‌ها یکی بعد از دیگری تشکیل یافتند بنابراین جهان هستی و پایه‌ی تخت قدرت خدا نخست بر این ماده‌ی عظیم  آب گونه قرار داشت.

این همان چیزی است که آیه‌ی 30 سوره‌ی انبیا نیز به آن اشاره شده است درآنجا که می فرماید: «آیا آنها که خدا را انکار می‌کنند با چشم علم و دانش این حقیقت را ندیدند که آسمان‌ها و زمین، در آغاز به هم پیوسته بود سپس ما آنها را از هم گشودیم و هر موجود زنده‌ای را از آب آفریدیم».

در نخستین خطبه‌ی نهج البلاغه نیز اشارات روشنی به همین معنی شده است 1

 

 

پاورقی:

1- تفسیر نمونه جلد 9 ص 25 و 26.

  • علی سهراب پور

گاهی بعضی از مسیحیان می‌گویند: اگر ما، مسیح(ع) را «ابن الله» می‌گوییم؛‌درست مانند آن است که شما به امام حسین(ع) ثارالله و ابن ثاره (خون خدا و فرزند خون خدا)1 می‌گویید و یا در پاره‌ای از روایات به علی(ع) یدالله اطلاق شده است.

 

ولی باید گفت:

 

اولاً: این اشتباه بزرگی است که بعضی«ثار» را«خون»معنی کرده‌اند، زیرا ثار هیچ گاه در لغت عرب به معنی خون نیامده است بلکه به معنی«خون‌بها»‌ است،(در لغت عرب، به خون «دم» اطلاق می‌شود.»

بنابراین«ثارالله» یعنی: ای کسی که خون بهای تو متعلق به خداستو او خون بهای تو را می‌گیرد، یعنی تو متعلق به یک خانواده نیستی که خون بهای تو را رئیس خانواده بگیرد و نیز متعلق به یک قبیله نیستی که خون بهای تو را رئیس قبیله بگیرد . تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت می‌باشی، تو متعلق به عالم هستی و ذات پاک خدایی، بنابراین خون بهای تو را او باید بگیرد، و همچنین تو فرزند علی ابن ابیطالب هستی که شهید راه خدا بود و خونبهای او را نیز باید بگیرد.

 

ثانیاً:اگر در عبارتی در مورد مردان خدا تعبیر مثلاً به یدالله شود قطعاً یک نوع تشبیه و کنایه و مجاز است،ولی آیا هیچ مسیحی واقعی حاضر است ابن الله بودن مسیح را یک نوع مجاز و کنایه بداند مسلماً چنین نیست زیرا منابع اصیل مسیحیت ابن را به عنوان «فرزند حقیقی» می‌شمرند و می‌گویند:این صفت مخصوص مسیح(ع) است نه غیر او.

و این که در بعضی از نوشته‌های سطحی تبلیغاتی مسیحی دیده می‌شود که ابن الله را به صورت کنایه و تشبیه گرفته‌اند بیشتر جنبه‌ی عوام فریبی دارد، برای روشن شدن این مطلب عبارت زیر را که نویسنده‌ی کتاب قاموس مقدس در واژه‌ی خدا(صفحه‌ی 345) آورده با دقت توجه کنید:

«ولفظ پسر خدا یکی از القاب منجی ما است که بر شخص دیگر اطلاق نمی‌شود مگر در جایی که از قرائن معلوم شود که قصد از پسر حقیقی خدا نیست» ان شاءالله که طبق این توضیح، معنای صحیح «ثارالله» آشکار شده باشد.2

 

پاورقی:

 

1- زیارت عاشورا

2- تفسیر نمونه، ج4، ص 229

 


  • علی سهراب پور

سؤال:

اگر پیامبر اسلام(ص) معصوم از گناه می‌باشد، پس مقصود از آمرزیدن گناه پیامبر در این آیه:

«اِنّا فَتَحْنالَکَ فَتْحاً مُبینا* لِیَغْفِرَلَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ و ما تَأَخَّرَ1.... یعنی: ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌ی تو را ببخشد!...» چیست؟

 

پاسخ:

نخست باید توجه داشت که پایه گذاران نهضت‌ها و مردان انقلابی که بر خلاف مسیر افکار عمومی گام برمی‌دارند و می‌خواهند جامعه‌ی منحط و آلوده را با برنامه‌های ارزشمند خود اصلاح کنند، در نخستین قدم با یک رشته مخالف‌ها، دروغ‌ها و تهمت‌های بی‌اساس روبرو می‌شوند.

پیامبر اسلام(ص) نیز از این قاعده مستثنی نبوده، آن حضرت نیز با مخالفت‌های قریش و تهمت‌های بی‌اساس آنان روبرو شد. کسی که تا دیروز امین و راستگو و پرهیزگار قریش بود، از روزی که با افکار پست آن‌ها مخالفت نمود و مردم را به خداپرستی دعوت کرد به سحر و کهانت، به جنون و افترا بر خدا متهم گردید.

یقیناً این گونه نسبت‌ها در حق عده‌ای مؤثر بود و باعث شک و تردید در صدق گفتار وادعای پیامبر شده و تا مدتی مردم در شک و تردید و دو دلی نسبت به این تهمت‌ها به سر می‌بردند. به علاوه آن حضرت نیز در افکار و خیال آنان گنه‌کار به حساب می‌آمد، چرا که به بت‌ها و خداهای آنان بی‌اعتنا بود، آنان را مسخره می‌کرد، سنت‌های پیشین آن‌ها را تبعیت نمی‌کرد و... و لذا او را گنه کار می‌دانستند.

مسلماً در چنین شرایطی بهترین و تنها راه برای از بین بردن این تهمت‌ها این است که، مرد مبارز و ارزش خواه پیروز شود و محصول و نتیجه‌ی کار خود را به مردم نشان دهد و مردم نیز به چشم خود فواید و منافع برنامه‌های او را ببینند. در اینجاست که تهمت‌ها و نسبت‌های ناروا نقش بر آب شده و جای آن یک سلسله القاب زیبا که حاکی از عظمت و قدرت و معنویت است می‌گیرد.

عین این مطلب را درباره‌ی پیامبر اسلام(ص) می‌توان گفت: او با یک برنامه‌ی مترقّیانه، با یک سلسله قوانین تابناک که به نفع توده و به ضرر دستگاه حاکمه بود، قدم به صحنه‌ی مبارزه گذارد، او در این صحنه، از پیروزی‌ها و موفقیت‌های آینده‌ی خود خبر می‌داد و در پرتو عنایت خداوند و بر اثر استقامت و پایداری خود و پیروان باوفایش بر تمام مشکلات پیروز آمد و کار به جایی رسید که پایگاه شرک و مرکز پیدایش این سنت‌ها (مکه) که به تسخیر مسلمانان درآمد و مکّه به عنوان یک پیروزی درخشان فتح گردید.

این پیروزی که سبب شد قریش با تمام قدرت‌های خود تحت سیطره‌ی و در قبضه‌ی اسلام در آید، نتیجه‌ی بزرگتری را در برداشت و آن این که در پرتو این پیروزی دهان دروغ پردازان و تهمت‌زنان بسته شد ودیگر کسی نمی‌توانست آن حضرت را مجنون و دیوانه، ساحر و کاهن و... بخواند.2 و نیز معلوم شد که او گنه کار نبوده وراه و رسم او صحیح است.

 پس در حقیقت معنای «ذنب» در آیه، تهمت‌ها و گناهانی است که قریش به خیال خودشان برای پیامبر(ص) برمی‌شمردند؛ و تا پیش از فتح مکه به پیامبر نسبت می‌دادند. لذا در واقع معنای آیه این گونه می‌باشد:‌ ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم تا خداوند به وسیله‌ی آن تهمت‌ها و گناهانی را که در گذشته و آینده ممکن است به تو نسبت دهند را ببخشد(یعنی اثرش را از بین ببرد.)

 

پاورقی:

 

1- سوره‌ی فتح، آیه‌ی 1 و 2

2- تلخیصی از پاسخ به پرسش‌های مذهبی با اضافات

  • علی سهراب پور

سؤال:

      در آیات مختلف قرآن سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده که شاید از همه صریح‌تر آیه‌ی 44 سوره‌ی مبارکه‌ی «اسراء» است که می‌فرماید:«واِنْ من شیءیسبح بحمده.....یعنی و هیچ موجودی نیست مگر این که تسبیح و حمد خدا می‌گوید: در این آیه بدون هیچ گونه استسای ‌خداوند می‌فرماید همه‌ی موجودات عالم هستی تسبیح خدا می‌گویند؛ منظور از این تسبیح و حمد چیست؟

پاسخ:

     در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلاسفه و مفسران گفتگوی بسیاری است ، که خلاصه‌ی نظریات آن‌ها از این قرار است:

 

 1-جمعی معتقدند که همه‌ی ذرات موجودات این جهان اعم از آن‌چه ما آن را عاقل می‌شماریم یا بی‌جان و غیر عاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند. و در عالم خود تسبیح و حمد خدا می‌گویند، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه‌ی درک و احساس آن‌ها پی ‌بریم و زمزمه‌ی حمد و تسبیح آن‌ها را بشنویم.

آیاتی مانند «واِن مِنها لما یهبط مِنْ خَشیه اللهِ؛ یعنی، بعضی از سنگ‌ها از ترس خدا، از فراز کوه‌ها به پایین می‌افتند»1 

و مانند «فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین؛ یعنی، خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آیید، آن‌ها گفتند ما از در اطاعت می‌آییم2  ... و مانند آن را می‌توان گواه بر این عقیده گرفت.

 2-بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد، همان چیزی است که ما آن را «زبان حال»‌می‌نامیم، حقیقی است نه مجازی، ولی به زبان حال است نه قال(دقت کنید) 

 توضیح این‌که:

 بسیار می‌شود به کسی که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی‌خوابی در چهره و چشم او نمایان است می‌گوییم: هر چند تو از ناراحتی‌ات سخن نمی‌گویی، ولی چشم تو می‌گوید که دیشب به خواب نرفتی، و چهره‌ات گواهی می‌دهد که از درد و ناراحتی جانکاهی رنج می‌بری. یعنی حال تو بیانگر خستگی توست، اگر چه به زبان نیاوری.

 از سوی دیگر، آیا می‌توان، انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می‌دهد و او را مدح و ثنا می‌گوید؟

آیا می‌توان منکر شد که ساختمان‌های عظیم و کارخانه‌های بزرگ و مغزهای پیچیده‌ی الکترونیک و امثال آن‌ها، با زبان بی‌زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می‌گویند، و هر یک در حدّ خود از آن‌ها ستایش می‌کنند؟

بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش، با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کننده‌اش و با آن ریزه ‌کاری‌های حیرت‌زا همگی « تسبیح و حمد » ‌خدا می‌گویند.

مگر «تسبیح»‌ جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می‌باشد؟ ساختمان و نظم این عالم هستی می‌گوید خالق آن از هر گونه نقص و عیبی مبرا است.

مگر «حمد» چیزی جز بیان صفات کمال می‌باشد؟ ‌نظام جهان آفرینش از صفات کمال خدا، از علم بی‌پایان و قدرت بی‌انتها و حکمت وسیع و فراگیر او سخن می‌گوید.

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه‌ی ذرات عالم هستی درک و شعور قائل شویم چرا که دلیل قاطعی بر آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان می‌کند.

 

3-بعضی از مفسران نیز احتمال داده‌اند که حمد و تسبیح عمومی موجودات در اینجا ترکیبی از زبان «حال»‌ و «قال»‌ است، چرا که بسیاری از انسان‌ها و همه‌ی فرشتگان از روی درک و شعور حمد و ثنای او می‌گویند و همگی ذرات موجودات نیز با زبان حالشان از عظمت و بزرگی خالق بحث می‌کنند.3

 در آخر عرض می کنم که این سه قول در مسئله وجود دارد و قول دوم نظر برخی از مفسرین از جمله حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی ( مد ظله) می باشد ولی برخی دیگر از مفسرین قول اول را برگزیده اند که می توانید برای اطلاع بیشتر به تفاسیر رجوع کنید ( و قصد ما فقط بیان اقوال در مسئله بود نه تایید یا رد آنها) 

 

پاورقی:

 

1- سوره بقره، آیه ی 74 .

2- سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 11

3- تفسر نمونه، ج12، ص134

  • علی سهراب پور

بدون شک انسان دارای دو گونه سرآمد و اَجَل است:

     سرآمد و اَجَل حتمی به معنای پایان استعداد جسم انسان، برای بقاء‌است، و با فرارسیدن آن هر چیز به فرمان الهی پایان می‌گیرد.

     سرآمد و اَجَل غیر حتمی(معلق) آن است که با دگرگونی شرایط دگرگون می‌شود، فی‌المثل انسانی دست به خودکشی می‌زند در حالی که اگر این گناه کبیره را انجام نمی‌داد سال‌ها زنده می‌ماند، و یا براثر روی آوردن به مشروبات الکلی و مواد مخدر و شهو ترانی بی‌حد و حساب توانایی جسمی خود را، در مدت کوتاهی از دست می‌‌دهد، در حالی که اگر این امور نبود سالیان بسیاری می‌توانست عمر کند.

     اینها اموری است که برای همه قابل درک و تجربه است،‌و احدی نمی‌تواند آن را انکار کند.

بنابراین اگر در روایات فراوانی آمده است که انفاق در راه خدا یا صله‌ی رحم عمر را طولانی و بلاها را برطرف می‌سازد در حقیقت ناظر به همین عوامل است.

   

      این بحث را ضمن یک مثال ساده می‌توان روشن ساخت، و آن این که:

     انسان یک دستگاه اتومبیل نو تهیه می‌کند که طبق پیش بینی‌های مختلفی که در ساختمان آن به کار رفته می‌تواند مثلاً بیست سال عمر کند، اما مشروط به این که به آن دقیقاً برسند، و مراقبت‌های لازم را به عمل آورند، در این صورت اجل حتمی این اتومبیل همان بیست سال است که از آن فراتر نمی‌رود.

     ولی اگر مراقبت‌های لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالی بسپارند و بیش از قدرت و ظرفیت از آن، کار بکشند، و در جاده‌های پر سنگلاخ همه روزه آن را به کار گیرند، ممکن است عمر بیست ساله آن به نصف تنزل پیدا کند، این همان «اجل غیر حتمی و معلق»‌است.1

     در مورد یک انسان نیز چنین است؛ اگر تمام شرایط برای بقای او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب می‌کند که مدتی طولانی هر چند این مدت بالاخره پایان و حدی دارد عمر کند، اما ممکن است براثر سوء تغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودکشی یا ارتکاب گناهان، خیلی زودتر از آن مدت بمیرد، مرگ را در صورت اول،‌ اجل حتمی و در صورت دوم اجل غیر حتمی می‌نامند.

     پس، اگر می‌بینیم، در بعضی از روایات، گفته شده، مثلاً صله‌ی رحم عمر را زیاد و یا قطع رحم عمر را کم می‌کند، منظور از عمر و اجل در این موارد اجل غیر حتمی است.

     واگر در آیه‌ای می‌خوانیم:‌ «فاذا جاء اجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون؛ یعنی هنگامی که اجل آن‌ها فرا رسد نه ساعتی به عقب می‌افتد و نه جلو».2

     در اینجا منظور از اجل، همان مرگ حتمی است.

     بنابراین آیه‌ی مزبور تنها مربوط به موردی است که انسان به عمر نهایی خود رسیده است، و اما مرگ‌های پیش رس را به هیچ وجه شامل نمی‌شود.

     و در هر صورت باید توجه داشت، که هر دو اجل از ناحیه‌ی خدا تعیین می‌شود یکی به طور مطلق و دیگری به عنوان مشروط و یا معلق، درست مثل این که می‌گوییم: این چراغ بعد از بیست ساعت بدون هیچ قید و شرط خاموش می‌شود و نیز می‌گوییم اگر طوفانی بوزد بعد از دو ساعت خاموش خواهد شد. در مورد انسان و اقوام و ملت‌ها نیز چنین است، ‌می‌گوییم، خداوند اراده کرده است که فلان شخص یا ملت پس از فلان مقدار عمر،‌به طور قطع از میان برود و نیز می‌گوییم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگاری و تنبلی را پیشه کنند در یک سوم آن مدت از بین خواهند رفت، هر دو اجل از ناحیه‌ی خدااست؛ یکی مطلق ودیگری مشروط.

     از امام صادق(ع) در ذیل آیه‌ی فوق چنین نقل شده که فرمود: «هما اجلان، اجل محتوم و اجل موقوف؛ یعنی: این اشاره به دو نوع اجل است، اجل حتمی و اجل مشروط» و در احادیث دیگری که در این زمینه وارد شده تصریح گردیده است که اجل غیر حتمی(مشروط) قابل تقدیم و تأخیر است و اجل حتمی قابل تغییر نیست(نورالثقلین،ج اول، ص 504)3

 

 

پاورقی:

1- تفسیر نمونه ج18، ص 209 با تلخص

2-اعراف آیه‌ی 34 

3- تفسیر نمونه، ج5، ص149

 

  • علی سهراب پور

سوال:

 مگر در قرآن کریم نیامده که « لا اِکراه فی‌الدین؛ یعنی :اجباری در دین نیست.»1پس چرا کسی که مسلمان بوده و حال می‌خواهد به هر دلیلی دست از دین خود بردارد، و دین دیگری را برگزیند اعدام می شود؟       

پاسخ:

   اولاً: آیه‌ی مورد استشهاد ، ربطی به حکم مرتد ندارد. چرا که این آیه‌ی شریفه مربوط به قبل از پذیرفتن دین است و می‌فرماید:‌ در پذیرفتن دین اجبار واکراهی نیست. چون‌ که نمی‌شود با زور عقیده‌ای را به کسی تحمیل کرد. اما بعد از این‌که انسان دینی را پذیرفت تبعاً و مسلماً باید دستورات آن دین را هم بپذیرد و به احکام آن دین احترام بگذارد و گرنه پذیرفتن دین معنا ندارد. پس موضوع آیه‌ پذیرفتن اصل دین است؛ نه این‌که؛ اگر کسی دینی را پذیرفت لازم نیست به احکام آن عمل کند

    

   ثانیاً: حکم قتل در اسلام برای کسی که مرتد می‌شود یک حکم سیاسی بوده و دلیل تشریع این حکم امور زیر بوده است:

 

     1- به وسیله‌ی ارتداد و برگشت از دین، در ایمان سایر مردم تزلزل و تشکیک حاصل شده و در نتیجه دین و پایه‌های دینی تضعیف شده،لذا خداوند چنین حقی را به حاکم اسلامی داده که به خاطر حفظ دین و ایمان مردم و ارزش‌های الهی، مرتد را به مجازات برساند، همان گونه که در تفسیر آیه‌ی 72 از سوره‌ی آل عمران آمده است که: در صدر اسلام یهودیان توطئه می‌کردند که در آغاز روز ایمان بیاورند و در پایان روز از اسلام برگردند تا بدین وسیله مردم را از آیین  اسلامی برگرداند.و فرض کنید که اگر اسلام چنین حکمی را نمی کرد چه وضعی پیش می آمد و دشمنان چقدر می توانستند توطئه کنند.

      

     2- در صدر اسلام عده‌ای برای فرار از اجرای حدود الهی از دین برمی‌گشتند، مثلاً افرادی شراب می‌خوردند و یا کار خلاف دیگری را انجام می‌دادند و بعد برای این‌که حکم الهی بر آنان جاری نشود از اسلام برمی‌گشتند، یعنی ارتداد را به عنوان سپری که مانع اجرای حدود می‌شود انتخاب می‌کردند.                       

      

     از آن‌چه بیان شد، آشکار می‌شود که حکم اعدام مرتد ربطی به این ندارد که اسلام می‌خواهد عقیده‌ای را تحمیل کند بلکه حکمی سیاسی بوده که برای جلوگیری از فتنه‌ی دشمنان و نفوذ بیگانگان و حفظ حاکمیت الهی و نیز برای جلوگیری از قداست شکنی‌ها تشریع شده است(همان‌گونه که در سایر ملل نیز توطئه بر علیه امنیت جامعه و نظام حاکم بر آن، دارای شدیدترین کیفرهاست) لذا کسی که قبلاً مسلمان بوده و به عللی دین جدید اختیار کرده، اگر تظاهر کند محکوم به احکام مرتد است.

 

یک سوال مهم

 

در اول رساله ی مراجع معظم تقلید نوشته شده « بر هر مسلمانی واجب است که اصول عقاید خود را، از راه دلیل بپذیرد، وتقلید در اصول عقاید جایز نیست». 

     حال سوال این است که کسی که پدر و مادرش مسلمان بوده و بالتبع او هم مسلمان محسوب می شده 3اگر بعد از اینکه به سن بلوغ برسد و به دنبال تحقیق برود و در نتیجه دینی را غیر از اسلام برگزیند آیا حکم مرتد بر او جاری می شود ؟آگر این چنین است آیا این حکم با مطلب اول یعنی لزوم تحقیق در اصول دین سازگار است؟

 

اما پاسخ:

جواب این است که تحقیق در دین و اعتقاد به یکی از مذاهب غیر از تظاهر به آن است

 

 توضیح مطلب:

     بر همه واجب است در اصول دین به اندازه ی توانایی خود تحقیق و بررسی کنند و اگر واقعا بعد از تحقیق کامل و کمک گرفتن از آگاهان، به آیینی غیر از اسلام معتقد شوند،معذور هستند، زیرا وظیفه عقلی و شرعی خود را انجام داده اند (البته یقینا اینگونه افراد به خطا رفته اند)

     اما اگر کسی که قبلا مسلمان بوده (و لو بواسطه پدر و مادرش) و به عللی دین جدید اختیار کرده این شخص در صورتی محکوم به احکام مرتد می شود که تظاهر کند. ولی اگر تظاهر نکند حکم مرتد بر اوجاری نمی شود.

 

     و ایجاد و تشریع حکم اعدام برای مرتد همان گونه که در اول مطلب عرض کردم از جمله احکام

سیاسی اسلام است که برای جلوگیری از نفوذ دشمنان در محیط اسلام و اغفال و اغوای مردم بوده است. چرا که در اوایل اسلام عده ای از یهودیان توطئه می کردند و اول روز مسلمان می شدند و در آخر روز از اسلام دست بر می داشتند و از این طریق در دین مردم تزلزل و انحراف ایجاد می کردند ( چرا که مردم پیش خود می گفتند که حتما دین اسلام یک عیبی دارد که این یهودیان دوباره به دین خود بر می کردند)

    

      اگر اسلام این حکم را وضع نمی کرد ،چه بسا دشمنان دین بعضی از مسلمانان را فریب داده و آنان را تشویق به دست کشیدن از دین می کردند و از این راه اهداف شوم خود را که همان تزلزل در دین مردم و اغوای مردم بود به نتیجه می رساندند.

 

 

خلاصه آنکه:

 

اولا: اگر مسلمانی یا کسی که بالتبع پدر و مادرش مسلمان محسوب می شود بعد از تحقیق به دینی     غیر از اسلام معتقد شود در صورتی احکام مرتد بر او جاری می شود که تظاهر کند.

 ثانیا:حکم اعدام، اصلا به خاطر تحمیل عقیده نیست، بلکه برای جلوگیری از نفوذ دشمنان و حفظ حکومت و نظام اسلامی می باشد.

 

 

پاورقی

1-           1.بقره 256

     2-    منظور این است که این شخص قبلا با اختیار خودش اسلام را انتخاب نکرده بلکه بالتبع پدر و مادرش مسلمان محسوب شده است.

  • علی سهراب پور